گروه جهاد و مقاومت مشرق: درب یکی از اتاقهای ساختمان کتابخانه و اسناد ملی را به صدا در میآوریم. مردی میانسال به استقبالمان میآید. وی خود را «محسن تشکری» جانباز و برادر شهید معرفی میکند. پس از احوالپرسی مختصر به سراغ گفتوگو میرویم.
این جانباز دوران دفاع مقدس سخنانش را از معرفی خود آغاز کرده و میگوید: «سال 60؛ سه ماه پیش از دریافت دیپلم به جهت ضرورت دفاع از کشور، به عضویت سپاه پاسداران درآمدم. در کار اداری سپاه پاسداران فعالیت داشتم. به نوبت، نیروهای کادری هم توفیق حضور در جبهه را پیدا میکردند. شش ماه پس از عضویتم در سپاه مصادف با عملیات بیت المقدس وارد جبهه شدم.
با گردان ابوذر از تیپ رزمی محمد رسولالله (ص) در تاریخ 10 اردیبهشت ماه 61 وارد عملیات شدم. آن مقطع زمانی فرمانده تیپ، سردار جاویدالاثر متوسلیان بود. فرمانده ما شهید علی موحددانش بودند که نیروها از وی درسهای زیادی آموختند.
شهید موحددانش در این عملیات یک دست نداشت اما با تبحر خاصی رانندگی میکرد و از سوی دیگر در نقطه پدافندی، در خاکریز راه میرفت. این در حالی است که دشمن در حال تیراندازی به سمت ما بود. شجاعت وی باعث شده بود که رزمندگان روحیه بگیرند.»
تشکری به نحوه جانبازی خود در این عملیات اشاره کرده و ادامه میدهد: «در مرحله اول و دوم عملیات بیت المقدس، گردان ما مسئولیت پدافندی و پشتیبانی داشت. مرحله سوم عملیات، گردان ابوذر وارد منطقه عملیاتی شلمچه شد. از آنجایی که دشمن در این منطقه آمادگی لازم را داشت، آتش سنگینی بر سر رزمندگان سرازیر کرد.
در آن مرحله گردان ما به دستور فرماندهی، عقبنشینی کرد. من بر اثر تیر و ترکش از ناحیه دست مجروح شدم و به کمک یکی از همرزمان به عقب آمدم. بعدها شنیدم که نیروهای بعثی پس از عقبنشینی ما، به منطقه تسلط یافته و به مجروحین تیر خلاص زدند.
پس از مجروحیت با اتوبوس به بیمارستان جندی شاپور اهواز انتقال یافتم. در آنجا پانسمان شدم و به بیمارستانی در مشهد مقدس اعزام شدم. خاطره شیرین من در عملیات بیت المقدس زیارت اختصاصی مجروحین از حرم مطهر امام رضا (ع) و خاطره تلخ خبر شهادت همرزمان و دوستانم بود. چند روز بعد به بیمارستان نجمیه تهران انتقال یافته و تحت عمل جراحی قرار گرفتم. در آنجا عصبهای پایم را به دستم پیوند زدند. دو هفته پس از مجروحیت، خبر آزادی خرمشهر را شنیدم. با شنیدن این خبر دردهایم را فراموش کردم.
پس از گذراندن دوران درمان به محل کار برگشتم. در طول 18 ماه حضورم در جبهه، عملیاتهای کربلای یک، آزادسازی مهران و بیت المقدس 7 شرکت کردم.»
دو برادر دیگر این جانباز دوران دفاع مقدس به عضویت سپاه درآمده و عازم جبهه شدند. تشکری در این خصوص میگوید: «برادرم احمد ابتدا در جهادسازندگی فعالیت داشت و پس از من به عضویت سپاه درآمد. سال 62 همراه با تیپ سیدالشهدا(ع) در عملیات «والفجر2» شرکت کرده و در منطقه حاج عمران به شهادت رسید. حدود 10 روز پیکرش در منطقه ماند. پس از بازگشت پیکر، در گلزار شهدای اراک به خاک سپردیم. پس از شهادت احمد، مادرم هنگام اعزام من و برادرم بیتابی میکرد اما مانع رفتنمان نمیشد. به بیانات امام (ره) اشاره میکرد و میگفت: «جبهه نباید خالی بماند.» با این جمله خود را آرام میکرد. به یاد برادر شهیدم، نام فرزندم را احمد گذاشتم تا راه عمویش را ادامه دهد. آن زمان حال و روز مادر و پدرم را در هنگام اعزام خودمان درک نمیکردم اما وقتی خداوند فرزندی به من عطا کرد، متوجه شدم که چقدر دوری از فرزند سخت است.»
آقای تشکری گویا برای دقایقی در تاریخ سفر کرده است. سکوت برای دقایقی در اتاق حاکم میشود. وی برای تغییر حال و هوای جمع، سخنانش را این گونه ادامه میدهد: «پادگان دوکوهه برای تمام رزمندگان خاطراتی را به همراه دارد. هر ساختمان به نام یک شهید بود. در آن پادگان، میدان صبحگاه بزرگی قرار داشت که نیمه شب رزمندگان در آنجا به نیایش میپرداختند. یک فضای معنوی در پادگان حاکم بود.
پادگان دو کوهه نماد شجاعت و دلیری فرماندهان و رزمندگان در هشت سال دفاع مقدس بود. به یاد دارم که خط راه آهن از کنار این پادگان میگذشت و نیروها را در کنار پادگان پیاده میکرد. به همین جهت رفت و آمد قطار در آنجا زیاد بود. هر زمان صدای قطار میآمد، رزمندگان اصطلاحی را به کار میبردند و میگفتند: «قطار دلبر میبرد یا دلاور میآورد؟، یعنی اگر نیروها در حال بازگشت به دیار خود بودند، دلبر و اگر به منطقه اعزام میشدند، دلاور نامیده میشدند.»